در جستجوی خود...????



بسم الله

 

میخواستم دو سه ساعت پیش بنویسم اما اینقدر حالم بد بود که فقط یه جا افتادم. خوابم برد و در طی اون دوساعت ، پنجاه بار با کابوس از جا پریدم. تمام بدنم می‌لرزید و وقتی پتو مینداختم خیس عرق میشدم. ۹۰ درصد کابوس هایی که می‌دیدم مال انتخاب رشته بود. اعتراف میکنم تو این دوازده سال تحصیلی سر هیچی اینقدر به فنا نرفتم. حتی کنکور هم برام اینطوری نبود. اما این انتخاب رشته واقعا اعصابم رو بهم ریخت . بس که همه فاز مشاور گرفته بودن و به همه چی گیر میدادن. 

 

​​​​​بگذریم که اون قصه سر دراز دارد. 

امروز از کتابخونه زنگ زدند و گفتند خانوم گلی خانوم انگار نمیخوای کتابا رو بیاری. و خب من همین چند روز پیش فهمیدم مهلت یک ماهه ای که برای امانت کتابا بخاطر کرونا درنظر گرفته بودند برداشته شده و خب طبق روال قبل باید دو هفته ای پس بدیم. عذرخواهی کردم و گفتم گیج بازی در آوردم و حتما تا پس فردا میارم. 

 

اینکه در برابر اتفاقات سخت زندگی کم نمیارم و همچنان امیدوار میمونم شاید تنها ویژگی خوبم باشه. اما امروز و امشب اینقدر از لحاظ جسمی ضعیف شدم که اشکم در اومد و احساس تنهایی کردم. کاش میشد با یکی حرف زد. نمیخوام با دغدغه هام اعصاب مامان و بابا رو بهم بریزم چون خودشون به اندازه کافی دارن دردسر میکشن و همین باعث شده احساس تنهایی بهم دست بده. 

 

سر دردم داره اوج میگیره و دماغم کیپ شده. شدیدا میل به گریه دارم. 

​​​​​​


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها